یک خلیفه بود در ایام پیش
کرده حاتم را غلام جود خویش
|
رایت اکرام و داد افراشته
فقر و حاجت از جهان بر داشته
|
بحر و در از بخششش صاف آمده
داد او از قاف تا قاف آمده
|
در جهان خاک ابر و آب بود
مظهر بخشایش وهاب بود
|
از عطااش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله
|
قبلهٔ حاجت در و دروازهاش
رفته در عالم بجود آوازهاش
|
هم عجم هم روم هم ترک و عرب
مانده از جود و سخااش در عجب
|
آب حیوان بود و دریای کرم
زنده گشته هم عرب زو هم عجم