Sveriges mest populära poddar

داستان‌های مثنوی

#65 - نگاه کردن عزراییل بر مرد

30 min • 18 mars 2022
اد مردی چاشتگاهی در رسید * در سرا عدل سلیمان در دوید | رویش از غم زرد و هر دو لب کبود * پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود | گفت عزرائیل در من این چنین * یک نظر انداخت پر از خشم و کین | گفت هین اکنون چه می‌خواهی بخواه * گفت فرما باد را ای جان پناه | تا مرا زینجا به هندستان برد * بوک بنده کان طرف شد جان برد | نک ز درویشی گریزانند خلق * لقمهٔ حرص و امل زانند خلق | ترس درویشی مثال آن هراس * حرص و کوشش را تو هندستان شناس | باد را فرمود تا او را شتاب * برد سوی قعر هندستان بر آب | روز دیگر وقت دیوان و لقا * پس سلیمان گفت عزرائیل را | کان مسلمان را بخشم از بهر آن * بنگریدی تا شد آواره ز خان | گفت من از خشم کی کردم نظر * از تعجب دیدمش در ره‌گذر | که مرا فرمود حق کامروز هان * جان او را تو بهندستان ستان | از عجب گفتم گر او را صد پرست * او به هندستان شدن دور اندرست | تو همه کار جهان را همچنین * کن قیاس و چشم بگشا و ببین | از کی بگریزیم از خود ای محال * از کی برباییم از حق ای وبال
Kategorier
Förekommer på
Podcastbild

00:00 -00:00
00:00 -00:00