Sveriges mest populära poddar

داستان‌های مثنوی

#85 - دباغ در بازار عطاران

30 min • 3 december 2022

آن یکی افتاد بیهوش و خمید

چونک در بازار عطاران رسید
|

بوی عطرش زد ز عطاران راد

تا بگردیدش سر و بر جا فتاد

|

هم‌چو مردار اوفتاد او بی‌خبر

نیم روز اندر میان ره‌گذر

|

جمع آمد خلق بر وی آن زمان

جملگان لاحول‌گو درمان کنان

|

آن یکی کف بر دل او می براند

وز گلاب آن دیگری بر وی فشاند

|

او نمی‌دانست کاندر مرتعه

از گلاب آمد ورا آن واقعه

|

آن یکی دستش همی‌مالید و سر

وآن دگر کهگل همی آورد تر

|

آن بخور عود و شکر زد به هم

وآن دگر از پوششش می‌کرد کم

|

وآن دگر نبضش که تا چون می‌جهد

وان دگر بوی از دهانش می‌ستد

|

تا که می خوردست و یا بنگ و حشیش

خلق درماندند اندر بیهشیش

|

پس خبر بردند خویشان را شتاب

که فلان افتاده است آن‌جا خراب

|

کس نمی‌داند که چون مصروع گشت

یا چه شد کور افتاد از بام طشت

|

یک برادر داشت آن دباغ زفت

گربز و دانا بیامد زود تفت

📻 📻 📻

این برنامه‌ای است از رادیو بامداد

تمامی قسمت‌های این مجموعه را می‌توانید در وبسایت رادیو بامداد بشنوید

www.RadioBamdad.com

Kategorier
Förekommer på
Podcastbild

00:00 -00:00
00:00 -00:00