دوستان شب بخیر
شمارهی دو هزار و پانصد و دهم
۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاهِ شب
«#پادکست_شماره_۵»
نام داستان: «#من_بودن»
داستاننویس: «#سیمین_مهدوی»
خوانش و اجرا: «#طیبه_رضایی»
موسیقی :«#پیمان_یزدانیان #ابوالحسن_خوشرو»
یک بار ناهید پرسید: 《چرا وقتی اینجایی راحت حرف میزنی؟》 بلافاصله جواب دادم: 《چون اینجا فکر نمیکنم.》 حقیقت این است که وقتی با ناهید هستم به هیچ کدام از کلماتم فکر نمیکنم و فقط به آنها اجازهی بیرون آمدن میدهم. پیش ناهید میتوانم از اشکهایم خجالت نکشم؛ حتی هوشیارانهتر هر جا بغض میکنم به دنبال دلیل آن باشم. در همین جلسات فهمیده بودم میل عجیبی به قصهگویی دارم. حتی موقع تعریف خاطراتم پیش او همه چیز را با مقدمه و داستانگونه تعریف میکردم. در پایان همان روزی که به ناهید گفته بودم دلم میخواست مریم را کنار خودم داشته باشم، در جملهی آخر به ناهید گفتم: 《دلم میخواد بنویسم. خیلی دلم میخواد بنویسم.»و گریه کردم.
برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻
#داستان_شب
@dastaneshab
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.