دوستان شب بخیر
شمارهی دو هزار و پانصد و بیستم
۱۶ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاهِ شب
«#پادکست_شماره_۷»
نام داستان: «#کتابخانه_مدرسه»
داستاننویس: «#کیانا_فلاح»
خوانش و اجرا: «#طیبه_رضایی»
موسیقی :«#مکس_ریچر #گلسا_رحیم_زمانی »
وقتی داخل کتابخانه شد در را از پشت قفل کرد تا کسی مزاحم اوقات تنهاییاش نشود. اما میدانست اگر در را هم باز میگذاشت محال بود کسی بیاید. با یک حرکت پردهی کتابخانه را کنار زد و به پرواز گرد و غبارها که پرتوهای خورشید نمایانشان میکرد چشم دوخت. بعد چشمهایش را به سمت منظرهی موردعلاقهاش چرخاند. از پنجرهی آنجا میشد نیمی از خیابان و نیمی از حیاط مدرسه را دید که پشت دیوارهایش درختهایی به بلندی پنجرهی کتابخانه هستند و از آنجا جنگل کوچک کنار مدرسه شروع میشد. گرچه آن فضا چیزی بیشتر از تکه زمینی با یک ساختمان قدیمی و ترک خورده که درختهایی اطرافش رشد کردهاند نیست، اما شیما دوست داشت جنگل صدایش کند. میتوانست ساعتها به آن منظره خیره شود و احساس خستگی نکند.
برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻
#داستان_شب
@dastaneshab
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.