دوستان شب بخیر
شمارهی دو هزار و پانصد و سی و پنجم
۲۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاهِ شب
«#پادکست_شماره_۱۰»
نام داستان: «#آقای_کیفری»
داستاننویس: «#لنا_موحدی»
خوانش و اجرا: «#طیبه_رضایی»
موسیقی :«#یان_تیرسن #انیو_موریکونه »
آقای کیفری آن تصویر را که از پشت پلک نیمهباز آلوده به خونش دیده بود به یاد میآورد. آگاهی داشت که شب است. شب بود و چراغهای زندان روشن. زندانیها او را که در مسیر راهشان بود هل میدادند و او طاقباز روی زمین افتاد. خون از روی پیشانیاش تا روی چشم راستش سریده و چشمش نیمهباز بود. آخرین زندانی؛ سعی میکند به یاد بیاورد مرد بود یا زن؟ چه شکلی بود؟ از بالای سرش رد میشود و میدود. چشمهاش خیره شده بود به چراغهای روشن روی سقف. تصویر چراغهای روشن که به قرمزی میزدند! آقای کیفری چشمهاش را باز میکند. آسمان به قرمزی میزند...
برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻
#داستان_شب
@dastaneshab
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
En liten tjänst av I'm With Friends. Finns även på engelska.