داستان شب

2540.دیدگاه شب (شماره یازدهم)

77 min • 18 juli 2025

دوستان شب بخیر


 شماره‌ی دو هزار و پانصد و چهلم

۲۷ تیر ۱۴۰۴


دیدگاهِ شب


«#پادکست_شماره_۱۱» 


نام داستان: «#خون»

داستان‌نویس: «#مرتضی_حیدری_نژاد»

خوانش و اجرا: «#طیبه_رضایی»


موسیقی :«#زبگنیف_پرایزنر #حدیث»



صدای زنگ خانه می‌آید. منتظر کسی نیستم. از چشمی در نگاه می‌کنم. همسایه‌ی روبه‌روست. فراموشی دارد. در را باز می‌کنم. من را نمی‌شناسد. تنها کسی هم که در این دنیا باید قدر زحمات من را بداند اصلاً من را نمی‌شناسد. برایم مهم نیست. از من در مورد دخترش می‌پرسد که گم شده است. دخترش هم‌سن‌وسال من است. در شهری دیگر زندگی می‌کند. می‌گوید سال‌هاست که گم شده است. از من می‌خواهد کمکش کنم تا دخترش را پیدا کند. برایش توضیح می‌دهم که دخترش را ندیده‌ام. مکث می‌کند و می‌پرسد: 《تو دختر من نیستی؟》دلم می‌سوزد. می‌گویم: 《چرا.》 و دعوتش می‌کنم. کمی نصیحتم می‌کند. در این فرصت خانه را جمع‌وجور می‌کنم. قیافه‌اش خوشحال است. به نظر بین من و او، آنکه بیشتر احتیاج به کمک دارد من هستم تا او...





برای حمایت از ما به لینک حامی‌باش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻


‌ hamibash.com/dastaneshab


#داستان_شب

@dastaneshab


Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

Senaste avsnitt

Podcastbild

00:00 -00:00
00:00 -00:00