غزل نمره ۳۰۸
فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
ای رخت چون/ خلد و لعلت/ سلسبيل
سلسبيلت کرده جان و دل سبيل
سبزپوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند (حورانند) گرد سلسبيل
ناوک چشم تو در هر گوشهای
همچو من افتاده دارد صد قتيل
يا رب اين آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خليل
من نمیيابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جميل
پای ما لنگ است و منزل دوردست
دست ما کوتاه و خرما بر نخيل
یا مکش بر چهره نیل عاشقی
یا فروبر جامهی تقوا به نیل
حسن این نظم از بیان مستغنی است
بر فروغ خور نجوید کس دلیل
معجز است این شعر یا سحر حلال؟
هاتف آورد این سخن یا جبرئیل؟
عقل در حسنش نمییابد بدل
طبع در لطفش نمیبیند بدیل
حافظ از سرپنجهی عشق نگار
همچو مور افتاده زیر پای پيل
شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چيزی که باشد زين قبيل
En liten tjänst av I'm With Friends. Finns även på engelska.