رواق / Ravaq

سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ ۲۹۵

56 min • 13 maj 2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۵

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


سحر به بو/ی گلستان/ دمی شدم/ در باغ

که تا (ه)چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ


به جلوه‌ی گل سوری نگاه می‌کردم

که بود در شب تيره به روشنی چو چراغ


چنان به حسن و جوانی خويشتن مغرور

که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ


گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم

نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ


زبان کشيده چو تيغی به سرزنش سوسن

دهان گشاده شقايق چو مردم ايغاغ


يکی چو باده‌پرستان صراحی اندر دست

يکی چو ساقی مستان به کف گرفته اياغ


نشاط و عيش و جوانی چو گل غنيمت دان

که حافظا نبود بر رسول غير بلاغ



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

Senaste avsnitt

Podcastbild

00:00 -00:00
00:00 -00:00