Sveriges mest populära poddar

کتاب گفت …

ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد نوشته پائلو کوئیلو بخش ششم و پایانی

91 min • 30 december 2024


درباره‌ی کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد :

این کتاب داستان دختر جوانی به نام ورونیکا را شرح می‌دهد که از کودکی در آغوش یک خانواده‌ی صمیمی و با شرایط رفاهی بسیار خوبی بزرگ شده است. او همه چیز در زندگی دارد؛ از جوانی و زیبایی گرفته تا شغل و درآمدی مشخص. اما از درون احساس می‌کند که زندگی دیگر برایش معنایی ندارد و همه چیز تکراری است. به همین دلیل در یکی از روزهای سرد ماه نوامبر تصمیم می‌گیرد مقدار زیادی قرص خواب‌آور مصرف کند تا دیگر هیچ‌وقت از خواب بیدار نشود! اما خودکشی ورونیکا با شکست مواجه می‌شود. او مدتی را در کما به سر می‌برد و بعد از اینکه چشمانش را باز می‌کند پزشکان به او می‌گویند که دچار یک عارضه‌ی قلبی شده است و مدت کوتاهی را زنده می‌ماند.

ورونیکا را برای درمان بیماری روحی‌اش به یک بیمارستان روانی انتقال می‌دهند. او در آنجا با بیماران زیادی آشنا می‌شود که هر کدام از دردی خاص رنج می‌برند. پس از مدتی او عاشق مردی به نام ادوارد می‌شود که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا است و در راه رفتن، اندیشیدن، شنیدن، تفکر و ... اختلال دارد. ورونیکا در آن دوره از زندگی‌اش مدام به خود می‌گوید که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و به زودی خواهد مرد، بنابراین بدون هیچ ترسی می‌خندد، شادی می‌کند و تمام کارهایی را تجربه می‌کند که هرگز به خودش اجازه تجربه آن‌ها را نمی‌داد.

پائولو کوئیلو با الهام از وقایع زندگی خود، کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد را نوشته و در این رمان معنای جنون را زیر سوال می‌برد و از افرادی سخن می‌گوید که جامعه آن‌ها را طبیعی و عادی نمی‌داند. این نویسنده مشهور با قلم جادویی خود توانسته لحظات آخر زندگی ورونیکا و احساسات درونی‌اش را به تصویر بکشد و ارزش زندگی را طور دیگری بیان کند.

از این کتاب، فیلمی سینمایی به همین نام به کارگردانی امیلی یانگ در سال 2009 ساخته شد.

در بخشی از کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد می‌خوانیم:

ورونیکا در بیست و چهار سالگی، وقتی که هر آن چه را می‌توانست، تجربه کرده بود و پیروزی کمی هم نبود تقریباً یقین داشت که همه چیز با مرگ پایان می‌پذیرد. برای همین خودکشی را انتخاب کرده بود: آزادی مطلق. فراموشی ابدی.

هر چند در اعماق قلبش هنوز تردیدی بود: "اگر خدایی وجود داشته باشد چه؟" هزاران سال تمدن بشر خودکشی را یک گناه بزرگ دانسته بود، توهینی آشکار به تمامی ادیان: انسان برای بقا می‌جنگید، نه برای تسلیم. نژاد انسان باید زاد و ولد کند. جامعه به کارگر نیاز دارد. یک زوج، حتی هنگامی که عشق هستی خود را وا می‌نهد، باید دلیلی برای در کنار یکدیگر ماندن داشته باشند. و یک کشور به سربازان، سیاستمداران و هنرمندان نیاز دارد.

- «اگر خدا وجود داشته باشد، می‌داند که درک بشر محدود است. او همان است که این هرج و مرج را آفرید که در آن فقر هست، بی‌عدالتی هست، حرص و تنهایی هست. بدون شک او قصد خیر داشته، اما نتیجۀ آن فاجعه آفرین بود. اگر خدا وجود داشته باشد، در مورد موجوداتی که تصمیم می‌گیرند این زمین را زودتر ترک کنند، بخشنده خواهد بود، و شاید حتی از این که ما را وادار کرده و وقت‌مان را آن جا بگذرانیم، معذرت بخواهد.»

محرمات و موهومات به جهنم. مادر مؤمنش می‌گفت:

«خداوند از گذشته، حال و آینده با خبر است.» در این صورت، خدا ورونیکا را با اطلاع کامل از این که کارش به خودکشی خواهد انجامید، به این جهان فرستاده و از اعمال او یکه نمی‌خورد.

ورونیکا احساس تهوع خفیفی کرد که مدام شدیدتر می‌شد.

تا چند لحظه بعد، دیگر نمی‌توانست ذهنش را بر میدان بیرون پنجره‌اش متمرکز کند. می‌دانست زمستان است، احتمالاً ساعت چهاربعد از ظهر بود و خورشید داشت به سرعت غروب می‌کرد. ورونیکا می‌دانست آدم‌های دیگر به زندگی ادامه می‌دهند. در همان لحظه، مرد جوانی از پای پنجره‌اش گذشت و او را دید، و اصلاً نمی‌دانست دارد می‌میرد. گروهی از نوازنده‌های بولیویایی- راستی بولیوی کجاست؟ چرا مقالات مجله‌ها این را نمی‌پرسند؟ - برابر مجسمۀ "فرانس پر سرِن"، شاعر بزرگ اسلووِنیایی می‌نواختند که چنان تأثیر ژرفی بر روح مردم کشورش گذاشته بود.

Kategorier
Förekommer på
Podcastbild

00:00 -00:00
00:00 -00:00